بُرشی از کتاب «جان و دلی»| عکست را به سینه پُر از دل تنگی‌ام می‌چسبانم جانِ من

در قسمتی از کتاب «جان و دلی» که حاوی خاطراتی از زمانه شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی» است، می‌خوانید: «عکست را به سینه پُر از دل تنگی‌ام می‌چسبانم جانِ من. چهل روز است که دیگر نیستی، نیستی و نیستی، همه می‌گفتند خاک سرد است. خاک سرد است، به مرور زمان فراموشی می‌آورد. می‌گفتند چهلمت که بشود آرام‌آرام. آتشم فروکش می‌کند.»

fبرشی

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، کتاب جان و دلی روایت‌هایی از زندگی شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی» می‌پردازد. این کتاب به قلم «فاطمه نودهی» نگاشته شده است و توسط «نشر شاهد» منتشر شده است.

این کتاب بنا دارد گوشه‌ای از رشادت‌ها و فداکاری‌های شهید را روایت کند. خاطراتی که در کتاب نقل می‌شوند، به روایت راضیه سادات میردوستی همسر شهید است.
 
برشی از این کتاب را با هم می‌خوانیم:
 
عکست را به سینه پُر از دل تنگی‌ام می‌چسبانم جانِ من. چهل روز است که دیگر نیستی، نیستی و نیستی، همه می‌گفتند خاک سرد است. خاک سرد است، به مرور زمان فراموشی می‌آورد. می‌گفتند چهلمت که بشود آرام‌آرام. آتشم فروکش می‌کند.
 
دانشجوی رشته کاردانی علوم تجربی در شاهرود بودم. تعطیلات تابستان سال 1379 بود و من هم ترم تابستانه برداشته بودم که تو به شاهرود و بعد هم به خانه عمه سادات آمدی. من هم آن جا بودم. قرار بود با دخترعمو شهین، پسرش مسعود و دخترعمو عاطفه و فاطمه به مشهد خانه دخترعمه آزاده برویم. تو هم پا توی یک کفش کردی که باید مرا هم با خود ببرید. تو هم همراه مان آمدی، همراه‌مان شدی. با اتوبوس راهی مشهد شدیم. به من گفتی: «دخترعمو! شما کنار پنجره نشین.»
- چرا؟!
- آفتاب می خوره تو صورتت و اذیت می شی.
بس که تپل بودی، لپت را کشیدم. از این رفتارم خوشت نیامد. اخم کردی. گفتم: «ممنون عزیزم از این که به فکرمی. چشم به خاطر شما کنار پنجره نمی شینم.»
کمی از راه را که طی کردیم. از شاگرد شوفر برایم آب گرفتی:
- برای شما آوردم.
خندیدیم:
- من که آب نمی خواستم.
- مامان زینبم همیشه می گه آب نطلبیده مراده. در ضمن چادرت رفته عقب.
 
انتهای پیام/
برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده